تو نیكویی كن و در دجله انداز
حسن ذوالفقاری
دانشگاه تربیت مدرس
چکیده
یکی از مضامین رایج در ادب فارسی و امثال و حکم رایج، نیکی و میکوکاری در حق مردم است که بنا بر تمام این ابیات نیکی سرانجام راه به خانه صاحبش پیدا میکند. حتی برای آنکه نشان دهند نیکی جز پاداش اخروی در همین دنیا پاسخ دارد داستانی هم ساختهاند که همان مثل معروف تونیکی میکن و در دجله انداز است. در این مقاله ضمن اشاره به این مثل و داستان آن و مضامینی که شاعران با این مثل پرداختهاند، میکوشیم به اشعاری هم اشاره کنیم که مضمون بازگشت نیکی به صاحب آن را هم بازتاب دهیم تا بدانیم شاعران اخلاق گرای فارسی تا چه میزان بر امر خیر و نیکوکاری پای فشردهاند و تاکید داشتهاند. بیش از همه سعدی در بوستان ما را به نیکی و نیکوکاری دعوت میکند. با شواهدی از فردوسی و حافظ و دیگر شاعران درمییابیم که یکی از دغدغههای نسل گذشته امر خیر بوده است.
کلید واژهها: نیکی و نیکوکاری، تونیکی میکن و در دجله انداز، سعدی، قابوسنامه
تو نیكی میكن و در دجله انداز
یمی از مثلهای قدیمی و مشهور در باره نیکی و نیکوکاری ضرب المثل «تو نیكی میكن و در دجله انداز» است که برگرفته از مثنویات سعدی است:
تو نیكویی كن و در دجله انداز كه ایزد در بیابانت دهد باز
كه پیش از ما چو ما بسیار بودند كه نیك اندیش و بدكردار بودند
بدی كردند و نیكی با تن خویش تو نیكو كار باش و بد میندیش (كلیات سعدی، ص 1095)
این مثل داستانی دارد که گویا سعدی با توجه به آن، این شعر را سروده و مصرعی از
آن مثل شده است: اماچرا باید نیكی و احسان را در دجله افكند؟ داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی كیكاووس بن وشمگیر در قابوسنامه چنین میآورد:
و چنين شنودم كه بدان روزگار كه متوكّل خليفه بود به بغداد، وى را بندهاى بود فتحنام؛ سخت نجيب و روزبه و همة هنرها و ادبها آموخته بود و متوكل وى را به فرزندى پذيرفته بود و از فرزند عزيزتر داشتى. اين فتح را خواست كه شناكردن بياموزد. ملاحان را آوردند و او را اندر دجله شنا مىآموختند. اين فتح هنوز كودك بود و بر شناكردن دلير نگشته بود و اما چنانكه عادت كودكان است از خود نمودى كه آموختم. يك روز تنها بىاستادان به شنا رفت و اندر آب جست و آب نيز همى آمد فتح را بگردانيد. فتح چون دانست كه با آب بسنده نيست خود را با آب گذاشت و همى شد تا از ديدار مردمان ناپديد گشت. چون لختى راه رفته بود به آب بر كنار رود سوراخهاى آب خورده بود تا به سوراخى برسيد آب خورده به روزگار، جهد كرد و دست بزد و خود را اندر آن سوراخ افكند و آنجا بنشست و گفت: «تا خداى تبارك و تعالى چه خواهد؟» بدين وقت بارى جان بجهانيد و هفت روز آنجا بماند. اوّل روز كه خبر دادند متوكّل را كه فتح در آب جست و غرقه شد، از تخت فرود آمد و در خاك نشست و ملاحان را بخواند و گفت: «هركه فتح را مرده بيابد و بيارد هزار دينارش بدهم» و سوگند ياد كرد كه: «تا آنوقت كه وى را بدانحال كه يابند نيارند و نبينمش، طعام نخورم.» ملاحان در دجله افتادند و غوطه همى خوردند و هر جاى طلب همى كردند تا سر هفت روز به اتفاق ملاحى بدين سوراخ رسيد، فتح را ديد، شاد گشت و گفت: «همينجا بنشين تا سمارى آرم» و پيش متوكل آمد و گفت: «يا اميرالمؤمنين اگر فتح را زنده بياورم مرا چه عطا بخشى؟» گفت: «پنج هزار دينار بدهم.» ملاح گفت: «يافتمش زنده»، سمارى ببردند و وى را بياوردند. متوكل آنچه ملاحان را پذيرفته بود در وقت بفرمود دادن، و وزير را بفرمود كه: «در خزينه رو و از هرچه در خزينهى من چيزى است همه به درويشان ده.» آنگه گفت: «نان و طعام آوريد كه وى گرسنهى هفت روزه است». فتح گفت: «يا اميرالمؤمنين من سيرم.» متوكل گفت: «مگر از آب دجله سيرى؟» فتح گفت: «نه، من اين هفت روز بيست تا نان بر طبقى نهاده، بر روى آب فرود آمدى و من جهد كردمى و دو سه نان بگرفتمى و زندگانى من از آن نان بود و بر هر نانى نبشته بود: محمّدبن الحسين الاسكاف». متوكل فرمود كه: در شهر منادى كنيد كه آن مرد كه نان در دجله مىافكند، كيست؟ بيايند و بگويند كه اميرالمؤمنين نيكويى خواهد كردن. روز ديگر مردى بيامد و گفت: «منم آنكس». متوكل گفت: «به چه نشان؟» مرد گفت: «بدان نشان كه نام من بر روى هر نانى نبشته بود: محمدبن الحسين الاسكاف». گفتند او را: «اين نشان درست آمد اما چند گاهست تا تو اين نان در آب مىافكنى؟» مرد گفت: «يك سال است.» گفت: «غرض تو از اين چه بوده است؟» گفت: «شنوده بودم كه نيكى كن و به رود انداز كه روزى بر دهد. به دست من نيكى ديگر نبود، آنچه توانستم كردن همى كردم تا خود چه بردهد؟» متوكل گفت: «آنچه شنيدى كردى و بدانچه كردى ثمرت يافتى.» وى را بر در بغداد پنج ديه داد. مرد بر سر ملك رفت و محتشم گشت و هنوز فرزندزادگان آن مرد ماندهاند در بغداد و روزگار القائم باللَّه كه من حج كردم و ايزد تعالى مرا توفيق داد زيارت خانهى خود، فرزندزادگان اين مرد را ديدم و اين سخن از پيران بغداد شنودم. (قابوسنامه، باب ششم، ص 30
اگرچه مؤلف قابوسنامه در صحت این داستان اظهار میدارد كه فرزندان این مرد را در بغداد دیده، ولی در صورت عدم صحّت هم از اهتمام فراوان گذشتگان ما به كار خیر و عمل نیك نشان دارد.
در امثال فارسی هم این مضمون بسیار تکرار شده است:
خوبی کن به رودخانه بینداز اگر ماهی نفهمد خالق میفهمد.(قشقایی)
نان را بينداز توي دريا،ماهي نميداند امّا خدا ميداند.
ناني بخور و ناني بينداز در رودخانه.(لري)
نغزي کن به دريا پرت کن.(تاجيکي)
این مثل و داستان آن را شاعران بسیار در شعر خود درج کردهاند.
فخرالدین اسعد گرگانی:
بکن نيکي و در درياش انداز که روزي گشته لولو يابيش باز.(ويسو رامين: 375)
حافظ چنین میسراید:
مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز (حافظ غزل ۲۵۷)
صائب تبریزی با استفاده از این مضمون میسراید:
میکند نیكی و در آب روان میافكند هركه نقد جان نثار تیغ قاتل میكند
نیكی از آب روان چون تیغ برمیگردد ز سنگ زیر تیغ یار صائب میتوان جان باختن.
چو برمیگردد از آب روان نیكی، همان بهتر كه در سرچشمۀ شمشیر نقد جان برافشانیم
همین مضمون را اوحدی مراغهای در كتاب جام جم بیان میكند كه اگر نیكی را در چاه هم بیفكنی، باز اثرش به تو بازمیگردد:
نیكی كن ای پسر تو، كه نیكی به روزگار سوی تو بازگردد، اگر در چَه افكنی
حبلهرودی در جامعالتمثیل، مثلی با مضمون «تو نیكی میكن و در دجله انداز» آورده: نیكی، راه به صاحبخانة خود میبرد و یا در همانجا میخوانیم:
نیكی كنی بهجای تو نیكی كنند باز ور بد كنی بهجای تو از بد بتر كنند
البته شاعر خوشذوق معاصر نیز از منظری طنز به این موضوع نگریسته و چنین سروده است:
نیكی بكن و به دجله انداز صدبار شنیدم این نصیحت
نیكی بنمودم و ندیدم جز شر ز بشر، بدی ز ملّت
این است سزای نیكیِ من ای بر پدر تو دجله لعنت! (یغما، سال اول، شماره 4، ص 174)
حاصل این مثل و داستان همان مثل معروف است که «نیکی به صاحبش بازمیگردد.» یا خیر به صاحب خیر برمیگردد.(شکورزاده) یا خير راه به خانه صاحب خود ميبرد. یا خير در خانة صاحبش را بلد است [يا ميشناسد،ميزند،برميگردد،ميداند،فرود ميآيد،گم نميکند].
این نكته در میان اشعار شاعران فارسی ازجمله توصیههای رایج اخلاقی است:
نيک ار کني بهجاي تو نيکي کنند خلق (باز) گر بد کني بهجاي تو از بد بتر کنند.
نیكویی بر دهد به نیكوكار بازگردد بدی به بدكردار (تاریخ گزیده، به نقل از لغتنامه دهخدا)
هرچه ورزش كنی همانی تو نیكویی ورز، اگر توانی تو (اوحدی مراغهای)
یكی با سگی نیكویی گم نكرد كجا گم شود خیر با نیکمرد؟ (سعدی)
كرم كن چنان كت برآید ز دست جهانبان در خیر بر كس نبست (بوستان، باب دوم، احسان، ص 85)
انبیا تو را گفتند نیك باش و نیكی كن تا كه نیكویی بینی از اماثل و اقران (بهار)
خون یتیم دركشی و خواهی باغ بهشت و سایة طوبا را
نیكی چه کردهایم كه تا روزی نیكو دهند مزد عمل ما را(پروین اعتصامی)
دانشآموز و تخم نیكی كار تا دهد میوههای خوبت بار (اوحدی مراغهای)
چو نيکي کني نيکي آيد بَرَت.(فردوسي: 249)
چو نيکي ميکني نيک آيدت پيش بکن تا ميتواني نيک با خويش.(مهرومشتري: بيت 3877)
در ادب فارسی، نیكوكاری از مضامین رایج و محوری است بهطوریکه در بسیاری از اشعار شعرای بنام، به صفاتی چون سودمندی، كارآمدی، نیکاندیشی، آفرینندگی، سازندگی و آبادسازی، دستگیری از مردم و غمخواری نسبت به حال آنان توصیهشده است. سعدی معلم اخلاق با لحن آرام، مهربان و پدرانهاش، پیش از هر شاعر دیگری بدین موضوع پرداخته است.
بیا تا بردباری پیشه سازیم بیا تا تخم نیكویی بكاریم (باباطاهر)
خیز تا رخت دل براندازیم وز پی نیكویی سر اندازیم (خاقانی)
ازجمله در بوستان میخوانیم:
وقتی «اتابك تكله» بر تخت مینشیند، به عدل و مردمداری حكومت میراند. روزی به صاحب دلی میگوید: «اكنون میخواهم به كنجی رفته و عبادت كنم». دانای روشنضمیر برمیآشوبد كه:
طریقت بهجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست (ر.ك گلستان خزائلی، ص 101.)
یا: حضرت ابراهیم خلیل، پیرمرد رنجوری را به خانهاش دعوت و از وی پذیرایی میكند، چون درمییابد كه گبر و كافر است او را به خواری میراند؛ اما از سوی خدا به او وحی میشود كه:
منش داده صدسال روزی و جان تو را نفرت آمد از او یکزمان؟
گر او میبرد پیش آتش سجود تو واپس چرا میبری دست جود؟
ازنظر سعدی «كرامت» به معنای ناندهی، جوانمردی و نیكوكاری در حق مردم است، نه شطح و طامات و فریب و ریای صوفیان مردمفریب. سعدی نیز از «كرامت» حقیقی حکایتها میكند، ازجمله:
پیری است كه درراه حجاز «به هر خُـطوِه كردی دو ركعت نماز»، سرانجام بر عبادت خویش فریفته شده،
هاتفی از غیب بر او بانگ میزند:
به احسانی آسوده كردن دلی به از الف ركعت به هر منزلی (گلشن راز، ص 86.)
سعدی و چند سالك دیگر به دیدار پیری در روم میروند. پیر همه را به عزّت و تمكین میپذیرد؛ اما با وجود ثروت و مكنت، فاقد بخشندگی است. آنگاه سعدی میگوید:
به ایثار، مردان سَـبَـق بردهاند نه شبزندهداران دلمردهاند
كرامت جوانمردی و ناندهی است مقالات بیهوده طبلِ تهی است (بوستان، باب دوم، ص 84.)
باز داستان كوری را میخوانیم كه بهواسطه نیكی در حق سائلی بیناییاش را بازمییابد:
فرد مغروری در به روی سائل میبندد. سائل دلشکسته در كنجی نشسته، نابینایی بر او میگذرد و از حالش خبر میگیرد و سائل را به خانه برده، مینوازد و براثر این خدمت بیناییاش را بازمییابد، ماجرای بازیافتن بیناییاش در شهر پراكنده میشود و به گوش مرد مغرور میرسد و از مرد بینا شده میپرسد چگونه چنین شد؟ پاسخ میشنود:
به روی من این در كسی كرد باز كه كردی تو بر روی وی در فراز
آنگاه سعدی چنین توصیه میكند و هشدار میدهد:
الا گر طلبكار اهلدلی ز خدمت مكن یکزمان غافلی
خورش ده به گنجشك و كبك و حَـمام كه یك روزت افتد همایی به دام (همان، باب دوم، ص 89.)
این حكایات همه بر بازگشت نتیجه و اثر نیكوكاری بر فرد نیكوكار تأکیددارند. دیگربار در بوستان میخوانیم: فردی صحرای محشر را در خواب میبیند، چون مس گداخته و مردم در خروش. در آن میان شخصی را خفته در زیر سایۀ درختی مییابد و از او میپرسد: شفیع تو در وصول به این مقام كه بوده است؟ پاسخ میشنود: این از اثر دعای خیر نیكبختی است كه روزی در سایۀ باغ من آرمیده بود!
آنگاه سعدی چنین زبان اندرز میگشاید:
برانداز بیخی كه خار آورد درختی بپرور كه بار آورد (همان، باب دوم، ص 94.)
و این درخت بارآور همان نیكوكاری و احسان در دنیا است.
احسان و نیكوكاری حتی حیوانات را سپاسگزار آدمی میسازد. در حكایتی از بوستان میخوانیم: گوسفندی در پی جوانی دوان بود. كسی بر جوان ایراد كرد و گفت: این ریسمان است كه گوسفند را به دنبال تو میكشاند. جوان بیدرنگ، ریسمانباز كرد؛ و گوسفند بازهم در پی جوان روانه شد:
نه این ریسمان میبرد با منش كه احسان كمندی است بر گردنش
به لطفی كه دیده ست پیل دَمان نیارد همی حمله بر پیلبان
بدان را نوازش كن ای نیکمرد كه سگ پاس دارد، چو نان تو خَورد (بوستان، باب دوم، ص 97.)
پارسایان نیك كردار حتی در حق بدكاران نیز نیكی میكنند؛ چنانکه پارسایی تبریزی، شبی میبیند كه دزدی كمند افكنده و از بامی بالا میرود. فوراً بانگ برداشته، دزد درمانده میگریزد. مرد پارسا چون دزد را محروم مییابد از راهی دیگر به نزد او رفته، میگوید: من نیز از همدستان تو هستم. بیا تا مكانی را به تو نشان دهم تا بی مزاحمت مردم به خواسته خود برسی. آنگاه دزد را به خانۀ خویش هدایت كرده، مشتی كالا در دستان او میگذارد و فوراً با فریاد خویش او را فراری میدهد. چون دزد میگریزد، زاهد جوانمرد تبریزی آرام مییابد:
دل آسوده شد مرد نیك اعتقاد كه سرگشتهای را برآمد مراد
خبیثی كه بر كس ترحّم نكرد ببخشود بر وی دل نیکمرد
عجب ناید از سیرت بخردان كه نیكی كنند از كرم با بدان
در اقبال نیكان بدان میزیند اگرچه بدان اهل نیكی نیند (بوستان، باب دوم، ص 88.)
غرض سعدی نه هموارساختن راه بر دزدان، كه نمایش نوعی رفتار مهرآمیز، انسانی، بزرگوارانه و كریمانه است. سعدی شاعرِ دوستی، عشق، صفا و آرامش و بوستانش عالم ایثار، انسانیت، تسامح و نیكوكاری است و روح انساندوستی شرقی را در نکتههای نغز خویش منعكس میسازد. داستان دیگری در بوستان از بازگشتِ نتیجه احسان به شخص نیكوكار حكایت میكند:
جوانی با مبلغی ناچیز دل پیرمردی را به دست میآورد. جوان مدّتی بعد گرفتار خشم سلطان و به اعدام محكوم میشود. پیرمرد كه شاهدِ بردار كردن جوان است، برای نجات او شایع میكند كه سلطان مرده است. مأموران با شنیدن این خبر به دربار بازمیگردند، اما شاه را زنده مییابند و در بازگشت جوان را گریخته. پیرمرد را دستگیر كرده و به دربار میبرند. پادشاه علت كارش را میپرسد. پیرمرد در جواب میگوید: «تو با دروغ نمردی؛ اما جوانی نجات یافت». از آنسو، كسی از جوانِِ نجاتیافته، میپرسد: «تو چگونه نجات یافتی؟» جوان پاسخ میدهد: «با دانگی پول كه به دیگران بخشیدم».
آنگاه سعدی چنین نتیجه میگیرد:
یكی تخم در خاك از آن مینهد كه روز فروماندگی بردهد
جوی باز دارد بلایی درشت عصایی شنیدی كه عوجی بكشت
حدیث درست آخر از مصطفی است كه بخشایش و خیر دفع بلاست (بوستان، باب چهارم، ص 131.)
سیف فرغانی نیز همصدا با سعدی، دعای نیكوكاران را نگهبان آدمی و باعث دفع حوادث ناگوار میداند:
نیكویی كن كه نیكوكاران به دعا از حـوادث نگاهبـان تـو انـد(بوستان، ص 97-96.)
آری احسان و نیكویی، اجابت دعا و رفع بلا و گرفتاری را به دنبال دارد. در كتاب «پند پیران»، حكایاتی دراینباره نقلشده است، ازجمله زن كشاورزی كه بهواسطۀ دادن لقمهای نان به مردی فقیر، بازی شكاری كودك او را از چنگال گرگ نجات میدهد، باز شكاری علت این كارش را عمل خیر و احسان هرچند اندك زنِ فقیر میداند. و یا زنی كه لباس فرزند شیرخوارهاش را به تن كودك برهنۀ درویش میپوشاند، در همان حال پیراهنی از آسمان فرود آمده و تن نوزاد را میپوشاند. پیراهن چنان است كه تا پایان عمر بر تن اوست و هیچگاه به پیراهنی دیگر نیاز پیدا نمیكند.
اگر به جنبه نمادین داستان نیز توجه كنیم درمییابیم كه احسان و نیكوكاری هرچند اندكِ دنیایی، موجب بازگشت احسان به صاحب آن در همین دنیا و نه به همان اندازه بلكه چندین برابر خواهد بود. در همین كتاب به داستان زیبای دیگری برمیخوریم:
امیر ظالمی مردم شهر را از دادن صدقه به درویشان منع و دست صدقه دهندگان را نیز قطع میكرد. درویشی به خانۀ زنی رفته و از او كمك خواست. زن دو قرص نان به او بخشد. امیر شهر باخبر شد و دستور داد تا دستهای زن را قطع و او را به همراه كودك خُردسالش از شهر بیرون كنند. زن كه آوارۀ بیابان بود، به آبگیری رسید و خواست آبی بنوشد؛ اما كودك از گردنش رهاشده و به درون آب افتاد. دو مرد وی را دیدند. زن شرححال خود بازگفت. یكی از آن دو مرد كودك را از آب نجات داد و دیگری دستهای زن را به او بازگرداند. زن چون از كیستی آن دو مرد پرسید، گفتند: «ما همان دو قرص نانیم!» (پند پیران، ص 164.)
حكایت معروف انوشیروان با پیرمرد گردو كار نیز مشهور است. وقتی انوشیروان دهقان پیری را میبیند كه در حال كاشتن گردو است شماتت میكند كه عمر تو طی شده چرا هنوز آزمندی؟ دهقان بیدرنگ پاسخ میدهد: «كِشتند و خوردیم، كاریم و خورند». انوشیروان پاداشی درخور به او میدهد. دهقان میگوید: كدام نهال است كه به این زودی به نتیجه برسد. ببین كه چگونه در مدت كوتاهی ثمرش را دیدم. انوشیروان دو برابر آنچه داده بود به او زر میبخشد! (پند پیران، ص 104 مقایسه كنید با مرزباننامه، ص 292-291)
سعدی نیکوکاری نیکوکاری را عملی کاملا متقابل میداند؛ اگر نیکی کردید، به خودتان نیکی میکنید و اگر بدی کردید، به خودتان بدی کردهاید:
اگر بد کنی، چشم نیکی مدار که هرگز نیارد گز، انگور بار
نپندارم ای در خزانِ، کِشته جو که گندم ستانی به وقت درو
از نظر وی نعمت و مال ماندنی نیست:
کسی کوی دولت ز دنیا ببُرد که با خود نصیبی به عقبا ببرد
درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهندهای بر در دیگران به شکرانه، خواهنده از در مران
آدمی باید هنگام توانگری، به فریاد دیگران برسد تا به روز درماندگی، فریادرسی داشته باشد:
تو هرگز رسیدی به فریاد کس که می خواهی امروز فریادرس؟
که بر جان ریشت نهد مرهمی؟ که دل ها ز ریشت نبالد همی
سعدی نیکی و احسان به یتیمان را بسیار زیبا و عاطفی تصویر می کند:
چو بینی یتیمی سر افکنده پیش مده بوسه بر روی فرزند خویش
یتیم ار بگرید، که نازش خرد؟ و گر خشم گیرد، که بارش برد؟
به رحمت بکن آبش از دیده، پاک به شفقت بیفشانش از چهره، خاک
اگر سایهای خود برفت از سرش تو در سایه خویشتن، پَروَرش
فردوسی، نیز نیکی را امری پایدار میداند:
نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهانخدای تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد ز بد گردد اندر جهان، نام بد
به نیکی بباید تن آراستن که نیکی نشاید ز کس خواستن
وگر بد کنی، جز بدی ندروی شبی در جهان شادمان نغنوی
حافظ نیز نیکی و نیکوکاری را فرصتی می داند در این جهان گذرا:
ده روز دورِ گردون افسانه است و افسون نیکی به جایِ یاران فرصت شمار یارا
ای صاحب کرامت، شُکرانه سلامت روزی تفقّدی کُن؛ درویشِ بینوا را حافظ
حافظ! نهادِ نیک تو کامت برآورد جانها فدایِ مردم نیکو نهاد باد
توانگرا! دل درویش خود بهدست آور که مخزنِ دُر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند
بر این رواقِ زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند
منابع
بوستان، سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، چ نهم، تهران: خوارزمی، 1368.پند پیران، ص 104
پند پیران، ناشناس، تصحیح جلال متینی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. 1357.
تاریخ گزیده، حمد الله مستوفی به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران:امير کبير.۱۳۶۴
جامعالتمثيل، محمّدعلي حبلهرودي، به كوشش صادق كيا، مطبوعات حسيني، تهران: 1367 و شركت سهامي طبع كتاب، 1331.
جامعالتمثيل، محمّدعلي حبلهرودي، تصحیح حسن ذوالفقاری، تهران: معین،1389
شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی ، بهکوشش سعید حمیدیان. ج 7. چ 10، تهران: قطره، 1388. كلیات سعدی،
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووسبن اسکندر، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: علمی و فرهنگی، 1384.
گلستان، سعدي، به تصحيح دكتر غلامحسين يوسفي، تهران، خوارزمي، 1381 .
مجموعه آثار شيخ محمود شبستري، محمود بن عبدالکريم شبستري، به اهتمام صمد موحد، تهران، طهوري، 1371.
مرزباننامه، سعدالدین وراوینی، تصحیح محمد روشن، تهران: اساطیر، 1376.
ناشناس، تونیکی میکن و در دجله انداز، یغما، سال اول، شماره 4، ص 174
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.