بررسی دیدگاههای انسان فقیر نسبت به دریافت مساعده در فضای رمان بیچارگان
سیروس حسینپور1، محمد اسکندرینسب2*، بهمن بخشی3
[*] دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی، دانشگاه آزاد واحد نراق.
2* دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهش علوم اجتماعی، دانشگاه تهران (نویسنده مسئول: Eskandar.m1991@gmail.com).
3 دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات توسعه، دانشگاه تهران.
چکیده
این مقاله در پی طرح رویکردهای اجتماعیای که در پیرنگ رمان بیچارگان اثر داستایوفسکی، به اشخاص فقیر و شیوۀ مساعدت به آنها روا شده است. با اتکای نظری بر مقالۀ فقیر، اثر گئورگ زیمل که سه سنخ فقیر را براساس عناصر حق و وظیفه تمیز داده، توانستیم علاوه بر آنسه، سنخ جدیدی از فقر را از بطن رمان استخراج کنیم. در این مقاله، جنبههایی از رابطۀ فقیر و اجتماع بررسی شد تا دریابیم فقیر حق خود میداند که مورد مساعدت قرار گیرد یا اینکه وی مساعدت را حق خود نمیداند و نهایتاً در مورد مساعدت کننده، این رابطه در خصوص با خصیصۀ وظیفه سنجیده شد. در دیدگاه اول، انسان فقیر صرفاً حق خود میداند از جانب اشخاص مورد مساعدت و صدقه قرار گیرد درصورتیکه در دیدگاه دوم یک رابطه رفت و برگشتی بین حق و وظیفه وجود دارد؛ یعنی با اینکه در ابتدا فقیر حق خود نمیداند و صدقه هم از طرف مساعده کننده بهعنوان وظیفه مطلق تلقی نمیشود، ولی با تکرار عمل صدقه دادن هم فقیر حق خود میداند و هم مساعده کننده وظیفۀ خود. درنهایت دیدگاه سوم مبتنی بر وظیفۀ اخلاقی است که اجتماع یا ناظران، بر عهده اغنیا میگذارند تا دستگیر فقرایی باشند که با آنها رابطۀ نزدیکی دارند. بررسی ما نشان می دهد که چگونه فقر در شرایط مدرن، باعث شد علیرغم تخصیص هزینهها برای زدودن چهرۀ خشن فقر از شهرها بهوسیلۀ افزایش مؤسسات و نوانخانهها، جامعۀ مدرن نتوانست تکدیگری ناشی از این چهره را مخفی کند.
کلمات کلیدی:
انسان فقیر؛ مساعده؛ حق؛ وظیفه؛ مساعده کننده.
مقدمه
بشر از دیرباز بر آن بوده که نیازهای اساسی خود را ارضا سازد؛ این نیازها که خوراک، پوشاک و مسکن میباشند از ملزومات زندگی بشرند که بایستی به صورتی حداقلی تأمین شوند. وی این نیازها را از طریق مشاغل و کسب درآمد، در کنشی متقابل با دیگر افراد اجتماع تأمین کرده است؛ ولی اگر حالاتی پیشآید که شخصی نتواند بسته به امکانات مالیاش این نیازها را رفع کند، میتواند مطالبۀ مساعدت (صدقه) را حق بداند یا نظر به موقعیت جامعهشناختیاش اجتماع وظیفۀ خود دانسته که چنین شخصی را مورد مساعدت خود قرار دهد. لذا بنا بر تعریفی که گئورگ زیمل[1] ارائه میدهد او درون قشر فقیر اجتماع جای میگیرد؛ واضح است که موضوع اصلی در مورد انسان فقیر آن است که شخص چیزی دریافت کند. ما در این مقاله تعریف زیمل از انسان فقیر را بهعنوان تعریف مبنایی برگزیدهایم که طبق آن: «شخصی فقیر نامیده میشود که مساعدت دریافت میکند یا نظر به موقعیتِ جامعهشناختیاش باید مساعدت دریافت کند، اگرچه ممکن است ازقضا آنرا دریافت نکند.»(زیمل، 1393، ص 307)
در دورۀ پیشامدرن انسانها به سهولت میتوانستند نیازهای خود را تأمین کنند و از آنجایی که روابط تولید ابتداییای داشتند در همبستگیای مکانیکی، از طریق کشاورزی و دامداری حداقلی، در جامعهای مبتنی بر روابط قبیلهای و خویشاوندی، بهتنهایی قادر به رفع نیازهای اولیه خود بودند. در آن برهه فرصتهایی بهنسبت برابرتری جهت تأمین ملزومات، در اختیار همگان قرار داشت؛ بااینوجود اگر کسی در موقعیت شخص فقیر و ناتوان در کسب معیشت قرار میگرفت از جانب قبیله، خویشاوندان و یا کلیسا موردحمایت قرار میگرفت درنتیجه با مساعدتی حداقلی، به سهولت میتوانست سرپناهی فراهم آورد و با اندک خوراکی ادامه حیات دهد.
با انقلاب صنعتی و ورود بشر به عصر مدرن، پیشرفتهای زیادی در صنعت و بهموجب آن در امکانات رفاهی حاصل آمد زیرا که این عصر داعیهدار ارتقاء رفاه بشر بود. این عصر کالاها و خدمات گستردهای تولید شده و مشاغل جدیدی با سطح درآمد بالاتر با دشواری کمتر درمقایسهبا عصر پیشین، برای بشر به ارمغان آورد. با رشد فزایندۀ امکانات و خدمات رفاهی جدید در دوران مدرن، انسانها میتوانستند در یک همبستگی ارگانیکی، بهوسیله درآمد بالای حاصله از مشاغل جدید[2] از طریق مصرف این تولیدات، نیازهای روزافزون خود را برطرف سازند.
در خلال این تحولات تلقی بشر از مصرف نیز تغییر کرد. در قرونوسطی مفهوم مصرف بهطور قابلملاحظهای با آنچه امروز از آن فهم میشود متفاوت بود. برای اکثریت جمعیت زمین، مصرف مبتنی بر رفع نیاز و بقای روزمره بود، درحالیکه در میان عدۀ اندکی از زمینداران و اشراف نشانۀ زیادهخواهی، جلبتوجه و موقعیت اجتماعی تلقی میشد؛ اما در قرن هیجدهام، با شروع مراحل اولیه صنعتیشدن، سرمایهداریِ مصرفی نیز شکل گرفت. این انقلاب جدید در مصرف، گزینههای خرید مردم از خردهفروشیهایی که بهسرعت در حال رشد بودند، متنوعتر کرد؛ این روند با رشد صنعتیشدن در طول قرون نوزدهم و بیستم به شکلی وسیعتر ادامه یافت.(تیموتی، 1388، ص 18) از طرفی زیمل در مقالۀ «گسترش گروه و رشد فردیت» چنین مینویسد که: «تا زمانی که تنوع در تولید نباشد، فرد مجبور است هرچه را از اجبار تولید شده مصرف کند، حتی اگر در این میان خواستها و نیازهای متنوعی پدید آمده باشد؛ ولی بهمحض آنکه برای هر نیازی تولیدکنندگان مخصوصی وجود داشته باشند، فرد میتواند هر چه را میپسندد به دست آورد بهطوریکه مجبور نباشد با احساسات متضادی چیزی را مصرف کند.»(زیمل، 1393، ص 455) بنابراشاره زیمل، این تحولات، امکانات و خدمات روزافزونی که با هدف بالابردن سطح رفاه و آسایش بشر در این عصر عرضه شدهاند، نیازهای جدید و روزافزونی را برای انسان ایجاد کردند و بهعلاوه سطح توقع و تصور بشر را از رفاه تعالی بخشیدهاند که از این نظرگاه، حتی امکان داشت فرد باوجود درآمد مناسب، خود را فقیر بداند. نتیجۀ پیداشدن فقر درون تمام قشرهای اجتماعی، باعث میشود خصیصۀ نسبی مفهوم فقر را ازنظر بگذرانیم که طبق آن، فقیر کسی است که امکانات مالیاش برای نیل به اهدافش کافی نیستند.(زیمل، 1393، ص 303) ولی در چنین مواردی با درنظر گرفتن تعریف مبنایی مقاله، تا زمانیکه مساعدتی دریافت نکند ویا در موقعیت دریافت مساعده قرار نگیرد، نمیتوان او را در قشر فقیر جای داد درنتیجه از مطالعۀ ما خارج است.
درنهایت با رشد جمعیت، ماشینیشدن صنعت تولید، تخصصیشدن مشاغل و بهموجب آن حذف حداکثری نیروی انسانی و از طرفی استثمار قشر فرودست جامعه، باعث شد علاوه بر فرمهای قدیمی فقر (که بیشتر از ناتوانی فرد ناشی میشد) فرمهای جدیدتر و خشنتری از فقر گسترش یابند که زاییدۀ تحرکات این عصر هستند. در عصر مدرن کسانی که درحقیقت مستحق دریافت مساعدت بودند به دلیل کمرنگشان روابط قبیلهای و یا احساسات مذهبی و مهاجرت و شهرنشینی، بایستی از طریق اجتماع و درنهایت دولت مورد مساعده قرار میگرفتند؛ مساعدهای حداقلی که با طرد شخص فقیر از جامعه و در برخی موارد محرومشدن از برخی حقوق مدنی همراه بود.
بیان مسئله
با توجه به مقدمهای که گذشت و براساس الگوی نظری زیمل در مورد فقیر، بر آنیم تا پیرنگ فقر را در شرایط مدرنی سنخشناسی کنیم که فئودور داستایوفسکی[3] با مهارتی خاص، در رمان بیچارگان[4] به تصویر کشیده است. رمان بیچارگان که حاوی سلسله نامههایی بین پیرمردی درمانده (ماکار) و یتیمِ بیچارهای (دختری بهنام واروارا) میباشد، بستر مناسبی را برای فهم چهرۀ خشن فقر و واکنشهای اجتماعی به این مقولۀ جامعهشناختی مهم، در طلیعۀ جامعه مدرن فراهم آورده است. سنخشناسی انسان فقیر ازآنرو حائز اهمیت است که در چهرهای که داستایوفسکی از فقر به نمایش گذاشته، به دلیل ماهیت مدرناش، گاهاً دارای سویههای متعارضی نیز میباشد. در مواجهه با داستان درمییابیم جامعه در مورد علت ظهور پدیدۀ فقر در برخی اشخاص و یا وظیفۀ خود در قبال فقرا، دچار تردید میشوند؛ از طرف دیگر مشخص نیست از میان فقرا، چه کسی مستحق مطالبۀ مساعده است. این عدم شفافیت در مورد حق و وظیفه باعث آشفتگی در جامعه شده، بهطوریکه فقرایی که مستحق مطالبه مساعده هستند توانایی انگیزش مساعدهکنندگان حقیقی را ندارند. از سوی دیگر سازمانها و نهادهای دولتی و یا مردمنهادی در بستر مفهومی داستان وجود ندارد تا وظیفۀ مساعدت و دستگیری این قشر محروم را بر عهده گیرد؛ گرچه افرادی نیز وجود دارند که با تظاهر به دینداری و شرافت، مساعدت را وظیفۀ خود میدانند ولی واضح است که درنهایت وضعیت فقرا را از نظر روحی و اقتصادی بهبود نمیبخشند.
آنچنانکه از متن داستان برمیآید مسئله اصلی داستایوفسکی، آن دسته فقرایی هستند که بهصورت حرفهای تکدی گری میکنند و چهرۀ خشن فقر را در تمامی شهر نمایان کردهاند. او میخواهد بداند چرا دولت مدرن حتی با ارائه برنامههای رفاهیِ فراگیرِ خود، نتوانسته چهره فقر را ملایمتر بنمایاند؛ از سوی دیگر چرا متکدیان به این اقدامات دولتی بهایی نمیدهند تا تحت حمایتهای دولتی، بتواند از تکدی گری دست بشویند.
از سوی دیگر داستایوفسکی درپی نمایاندن چهرۀ جدید فقر انسانهایی همانند ماکار میباشد که در مشاغل مدرن شاغلاند و کسب درآمد میکنند؛ همچنین قصد داردگونههای جدیدتری از فقر را بر ما نمایان سازد که پیآمد تحرکات مدرن در دیوانسالاری و خدمات رفاهی میباشند. اینگونۀ مدرن، شخص را آنچنان در فقر مطلق غرق میکند که حتی اگر از این مهلکه رهایی یابد همانند گارشکوف از فشار روحی جان میسپارد. بنابراین مسئلۀ اصلی ما این است که چرا تحرکات مدرن با هدف رفاه بشر، چنین پیآمدهای متناقضی به بار آورده است؛ ما در پی تبیین این وضعیت متناقض هستیم.
چهرۀ سمج انسان فقیر
زیمل در سنخ شناسی قشر فقیر جامعه، سه دیدگاه مطرح میکند. نخستین دیدگاه موجب ایجاد سنخ اول انسان فقیری میشود که مخصوصاً در کشورهایی که گدایی حرفهای معمول است؛ گدا به طرز سادهلوحانهای معتقد است که صدقه حق اوست و غالباً تصور میکند دریغداشتن او از آنها به معنای مضایقۀ سپاسی است که او شایستگیاش دارد. در اینجا تعهداتی که لازمه حقوق فقراست ممکن است لازمه صرفِ حقوق فقرا باشد؛ یعنی اینکه شخص فقیر، حق مقررش را دریافت میکند و خود را مستحق این میداند که از طرف جامعه یا اشخاص مورد مساعدت قرار گیرد که این شیوۀ نگرش باعث آسانشدن درخواست و پذیرش صدقه از طرف فقرا میشود؛ زیرا در نظرِ شخص فقیر حقارت و شرمساری که صدقه میتواند حاکی از آن باشد تا آن حد از میان میرود که صدقه نه از سر دلسوزی است و نه حس وظیفه؛ بلکه ازآنرو مساعده داده میشود که شخص فقیر آن را مطالبه میکند.(زیمل، 1393، صص 279-278)
این طرز تلقی از مساعده در تصویری که ماکار[5] از چهرۀ خشن فقر در یکی از خیابانهای شهر پترزبورگ ترسیم میکند، بهخوبی نمایان است که: اشخاص فقیری مانند شخص ارگنواز که برای به دستآوردن اندک درآمدی نمایش بیچارگی راه انداختهاند و یا چهرۀ پسربچهای دوساله با نامهای در دست، به بهانۀ گرسنگی و بیماریِ مادرش و دیگر برادرانش از مردم درخواست صدقه میکند و یا پیرمردی که با صدایی خشن و بیادبانه، با سماجتی منحصربهفرد از بخت خود شکوه و شکایت میکند و بهخاطر مسیح صدقه میخواهد.(داستایوفسکی، 1393، صص 164-161) ازنظرِ زیمل این سنخ افراد فقیر، وضعیتشان را بیعدالتی نظمِ کیهانی میدانند و از تمامِ کیهان بهعبارتی طلبِ خسارت میکنند و به خود این اجازه را میدهند از هر شخصی که در شرایطی بهتر از آنها قرار دارد مسئول دعاویشان علیه جامعه بدانند و حقوقشان را طلب کنند. این وضعیت بیشتر در مورد فقیری که بهخاطر خدا (و اینجا بهخاطر حضرت عیسی) صدقه میخواهد بیشتر نمایان میشود گویی که به خاطر بختِ بد و شکافی که در عدالتِ خداوندی ایجادشده، شخص فقیر دچار این وضعشده و هر شخصی از جامعه موظف است تا این شکافها را پرکاند؛ درخواست آنها از شخص خاصی نیست بلکه بهمثابه فردی بر مبنای وحدت نوع بشر.(زیمل، 1393، ص 280)
مساعدۀ تهی از ارادۀ سوبژکتیو
بهمجردِ آنکه رفاه جامعه اقتضا کند که فرودستان مورد مساعدت قرار گیرند، سنخ دوم انسان فقیر پدید میآید بهطوریکه انگیزۀ مساعده بر بخشنده متمرکز میشود بدون آنکه دریافتکننده هیچ نقشی را ایفا کند[6]. در این دیدگاه، مساعدت، وظیفه اشخاص و اجتماع (به تعبیری دقیقتر دولت رفاه) است. این مساعدت داوطلبانه یا بهحکم قانون انجام میشود تا فقرا دشمن خطرناک نشوند، از سوی دیگر انرژی کاهشیافتۀ آنها سازندهتر شود و مانع انحطاط فرزندانشان شود. در مورد بخشندهای که صدقه را برای رستگاری روح خودش میدهد، خودمحوریِ (اگوئیسم) سوبژکتیوِ بخشنده در حقیقت نه به خاطر فقرا بلکه به خاطر جامعه، مغلوب میشود. در اینجا مساعده به لحاظ محتوایی مطلقاً شخصی است و فقرا غایت فینفسه نیستند بلکه صرفاً وسیلهای برای هدفی که در اینجا رستگاری میباشد.(زیمل، 1393: 282) در این رابطه میتوان مساعدهای ماکار به واروارا میدهد شرح داد که از سر ترحم و حس وظیفۀ پدرانهای که ناشی از یک نسبت دور خانوادگی بود، دخترک را با مساعدههایی در قالب هدایایی نهچندان ارزشمند از نظر اقتصادی در تحت حمایت خود داشت. در این مورد واروارا این هدایا را حق خود نمیداند چون میداند ماکار در وضعیت مالی خوبی قرار ندارد ولی بااینوجود ماکار تخصیص مساعده همچنان ادامه مییابد؛ حتی زمانی که به خاطر تأمین این هدایا، دچار فقر مطلق میشود این مساعدهها ادامه دارد.(داستایوفسکی، 1393: 114-111)
رفتار ماکار گواه بر خصیصۀ بسیار مهم جامعه زیستی انسانی است که زیمل آن را القای اخلاقی[7] مینامد؛ هنگامیکه مساعدتی صورت گیرد اگرچه مانند این مورد شاید اقتضای هیچ وظیفهای نباشد، تکلیفی برای ادامه دادن آن به وجود میآید که نهتنها از جانب کسی که مساعده دریافت میکند بلکه این احساس از طرف کسی است که مساعدت میدهد. دقیقاً همانند گدایان، مادامیکه بهطور منظم صدقهای دریافت کنند آن را حق خودشان و وظیفه صدقهدهنده میدانند. اگر زمانی فرارسد صدقۀ فردی که مرتباً این عمل را تکرار کرده، قطع شود احساس ناخوشایندی در گیرندۀ صدقه پدید میآید؛ همچنان که در صدقهدهنده نیز پس از قطع این رویه، احساس شرمساری باقی میماند. به عقیده زیمل شخص صدقهدهنده با تداوم رویۀ صدقه، طبق فرم خاصی از تعهدِ شرافت عمل کرده همانگونه که دقیقاً در مورد ماکار هم صدق میکند.(زیمل، 1393: 294-292)
مساعدت به فقرا بهمثابۀ نهادی دولتی (عمومی)، هیچ حقی مبنی بر درخواست صدقه برای این قشر قائل نیست بلکه بهعنوان وظیفهای از جانب اجتماع تلقی میشود. پیداست دولت بههیچوجه در پی برابرسازی وضعیت فردی و جلوگیری از تمایز اجتماعی میان اغنیا و فقرا نیست بلکه هدف غایی از مساعدت، تخفیفدادن نمودهای مفرط معین تمایزگذاری اجتماعی است تا آنکه ساختار اجتماعی بتواند بر اساس این تمایزگذاری تداوم یابد؛ به عبارتی مساعده داده میشود تا فقرا علیه کلیت اجتماع نشورند پس برای تحقق چنین هدفی بایستی نهادهایی رفاهی دایر شود، چه با درنظرگرفتن نفع اجتماعی معطوف به محافظت و تقویت اجتماع، چه حسِ وظیفۀ دینیِ معطوف به رستگاری و سعادت اُخروی. از طرفی نهادهای رفاهی دولت مدرن به برطرفکردن نیازهای همۀ شهروندان بهمثابۀ کلیتی یکپارچه مبادرت دارند؛ پس مساعدتهای عمومی نیز بهسوی کل فقرا هدایت میشوند. درنتیجه فقرا تنها بهعنوان ابژهای بیحرکت و بیاثر در دیدگاه اجتماعی دولت نسبت به فقر انگاشته خواهند شد. این طرد فقرا که عبارت از مضایقهکردن شأنِ هدف غایی، در زنجیرۀ غایتشناختی از آنهاست، حتی به آنها اجازه نمیدهد بهمثابۀ وسیله در آنجا قرار گیرند، و این امر نیز آشکار میشود در دولت نسبتاً دموکراتیک مدرن مساعدت عمومی، تنها شعبۀ ادارۀ امور است که آشکار می شود کطرفهای ذینفع (فقرا) که شهروند نیز هستند، در آن هیچگونه مشارکتی ندارند؛ بنابراین فقرا با وجود اینکه به واقعیت تاریخی جامعه تعلق دارد، در آنها و در فراسوی آنها زیست میکنند؛ بهعبارتدیگر فقرا نسبت به گروه تقریباً در موقعیت غریبهای هستند که خود را به لحاظ مادی بیرون از گروهی مییابند که در آن سکنی دارند. درنتیجه دولت دموکراتیک مدرنی که سیاستهایش برمبنای اصالت فرد و حقوق شهروندی بنا شده، آندسته از اقداماتش که بر قشر فقیر و بیبضاعت متمرکز است موجب زدودن فردیت و هرگونه مشارکت در این قشر میشود؛ در اینجا وجه پروبلماتیک و متناقض مساعده در فرم نمایان است (زیمل، 1393، صص 287-283)
ماکار در مورد کودکی که در خیابان از او صدقه طلب میکرد، چنین میاندیشید که با اینکه در این، دوره نگرشِ اجتماعی دربارۀ این قشر ضعیف (کودکان) تغییر کرده چرا سرپرست چنین کودکانی آنها را برهنه و عور، در این سرمای خشن راهی خیابانها میکنند تا مردم تصور کنند این وضعیت فجیع ظاهر آنها، کلاهبرداری محض است؛ از این روبه آنها صدقهای داده نشود. این کودکان همیشهمطرود، ازنظر روانی آنچنان سختدل میشوند که حتی اگر با این وضع اسفناکِ مریضی و بیچارگی زنده بمانند، در آینده برای جامعه معضلی اجتماعی خواهند شد. او با خود چنین میاندیشید شاید تکیهگاهی ندارند تا مسئولیت آنها را بر عهده بگیرد بااینوجود مردم تصور دیگری دارند.(داستایوفسکی، 1393، صص 164-162) گفتیم که در تحرکات مدرن مؤسساتی برای مساعدت به این افراد اختصاص داده شده که از طرف دولت، شهر و یا انجمنهای خیریه و مذهبی مورد حمایت قرار میگیرند ولی نکتۀ مهم این است بااینوجود آنها از این حمایت استفاده نمیکنند و همان روال پیشین را ادامه داده و به تکدی گری خیابانی میپردازند. همانطور که زیمل اشارهکرده علت این واکنشها را میتوان چنین تبیین کرد که نوانخانهها آنچنان تجربۀ ناخوشایندی هستند که حتی اینگونه فقرا ترجیح میدهد به تکدی گری خیابانی میپردازند. از طرفی میتوان دلیل اصلی را این دانست که از آنجا که این مؤسسات بر مبنای قوانین اداری و دولتی اداره میشوند، حداقل امکانات و مساعده را برای کمک کردن به این سنخ فقرا در نظر میگیرند حتی در برخی مواقع در طول تاریخ دیدهشده که این افراد از برخی حقوق مدنی و شهروندی محروم شدهاند.(زیمل، 1393، صص 299-294)
سنخ مبتنی بر مساعدت بخشندهمحور
دیدگاه سومی که زیمل دراینباره مطرح میکند تأکیدی است که در آگاهی اخلاقی قشر مرفه جامعه نهفته میباشد؛ درنتیجه مساعدت به فقرا را وظیفۀ خود میداند و هدفشان باری تخفیف دادن وضعیت بد فقرا باشد. این سنخ جدید از قرن هیجدهام، تحت تأثیر آرمان بشردوستی و حقوق بشر (بیشتر از همه در انگلستان) جایگزین روح مرکزمدارانۀ قانون فقر (عصر الیزابت) شد. در این امر حق فقرا میتواند بهمثابه سویۀ دیگر رابطۀ اخلاقی میان نیازمندان و اغنیا باشد و ترجیح داده میشود در رابطۀ بین وظیفۀ اخلاقی بخشنده و حق اخلاقی گیرنده، بر اولی تأکید بیشتری شود؛ درنهایت در این مورد مساعدت شخصی بر دولتی ارجح است.(زیمل، 1393، صص 295-294) این رابطه را میتوان در مورد واروارا و مادرش بهخوبی مشاهده کرد که پس از یتیم شدن او و فقر مفرطی که به دلیل طلبکاری پدرش دچار آن شده بودند، از طرف فردی ثروتمند از اقوام خود به نام آنا فیودوروونا مورد حمایت قرار میگیرند به صورتی که وی در خانۀ خود مکانی محقر و اندک خوراکی برای ادامۀ حیات برای آنها در نظر میگیرد.(داستایوفسکی، 1393، صص 41-39) اینگونه رابطهها اکثراً از آن حسی نشأت میگیرد مبنی بر اینکه در جامعۀ مدرن، اشخاص بلندمرتبه حق قیمومیت دیگر اشخاص را ازلحاظ عرفی دارند درنتیجه مساعده از حالتی که از احساسات مذهبی و نفع اجتماعی خارج میشود. دلیل آنچنانکه به نظر میرسد آن وظیفهای است که اجتماع و اطرافیان چنین افراد دارایی، بهعنوان ناظران بر عهده آنها قرار میدهند تا از آن دسته نزدیکان آنها که ازلحاظ مالی در مضیقهاند، حمایت کنند؛ در غیر این صورت مورد سرزنش و طعنه ناظران قرار میگیرند.(زیمل، 1393، ص 285) در این حالت دیده میشود که فقرا مورد آزار و بیعاطفگی قرار میگیرند تا آنجایی که افرادی که قیمومیت این سنخ فقرا را برعهدهگرفتهاند به خود اجازه میدهند هر کار جفایی، حتی ناشایست، در حق این قشر ضعیف انجام دهند. در بعضی حالات دیده میشود که در قیمومیت این قشر یک نزاع و رقابت به وجود میآید تا بتوانند در این کارزار برنده میدان باشند، درست همانند پیشنهادهای ازدواجی که از طرف پیرمردی ثروتمند (آقای بیکوف) از سر ترحم و دلسوزی به واروارا داده میشود؛(داستایوفسکی، 1393، صص 192-188) بهموجب اینها شخص فقیر بهعنوان ابژه فعالیت اینگونه افراد قرار گیرد؛ شخص فقیر ازخودبیگانه شود و از مساعدهای که به او اختصاص داده شده چشمپوشی کند. به عبارتی همانند مساعدت دولتی، در این سنخ صدقهها، گیرنده بهمثابۀ ابژهای بیحرکت و بیاثر میماند که کاملاً مطرود از فرایند غایتشناختیِ بخشنده باقی میماند؛(زیمل، 1393، صص 288-286)
مساعده از جانب اغنیا، حالتی دیگر نیز دارد که ناشی از فرمی خاص از شرافت و نیز منزلت اجتماعی شخص غنی میباشد.(زیمل، 1393، ص 293) برای مثال ماکار که کارمندی فقیر است وقتی در محضر اعلیحضرت حضور مییابد و اعلیحضرت از احوالات او باخبر میشود، باسخاوتی ستودنی او را مورد مساعده خود قرار میدهد و از سیاق داستان مشخص است که اعلیحضرت بهعنوان یک شخصیت کاریزما، اکثر کارمندان را مورد عنایات خود قرار داده و همگان معترف به عنایات همایونی میباشند؛(داستایوفسکی، 1393، صص 179-170) در اینجا با فرمی از مساعدت مواجه میشویم که مساعده شونده این صدقه را حق خود نمیداند و مساعده را از سرِ لطف و شرافت شخص مساعدهکننده میداند، در مقابل شخصِ مساعدهکننده نیز وظیفۀ اخلاقی خود میداند که کارمندان و یا دیگر افراد فقیر را مورد عنایات و مساعدات خود قرار دهد. بهعبارتدیگر در تحرکات مدرن چنین افراد سخاوتمندی وظیفه خود میدانند که چهره فقر را بیشازپیش از دیدِ دیگر ناظران اجتماع، حداقل در حوزه تحت نفوذ خود مخفی کنند. همانگونه که مساعداتِ اعلیحضرت در حوزۀ تحت نفوذ خود یعنی اداره متمرکز شدهاند و یا آنا ازآنرو واروارا و مادرش را دستگیر است، چون آنها در حیطۀ خانواده و اقوام او قرار دارند؛ مواردی که گفته شد صرفاً پیآمد نوعی وظیفۀ اخلاقی در مورد مساعده میباشند، خواه این وظیفه ناشی از شرافت باشد، خواه اجبار ناشی از فشار اجتماعی.
انسان فقیر در مقام فردی سرگردان و بیچاره
جامعۀ مدرن علاوه بر دستآوردها در زمینۀ صنعت، امکانات و خدمات رفاهی، پیشرفتهایی درزمینۀ حقوق مدنی و شهروندی نیز برای بشر به ارمغان آورد درنتیجه سازوکارهای جدیدی از دیوانسالاری را نیز بههمراه داشته است. گفتیم که در این عصر سطح رفاه اجتماعی فزونی یافت و مشاغلی با مزایای بالا به وجود آمد که نهایتاً متناسب با افزایش درآمد، نیازهای روزافزونی برای بشر پدید آورد. این تکامل باعث شد بشر هرچه بیشتر به چنین سازوکارهای رفاهی وابسته شود بهطوریکه چه از جانب خود شخص، چه اجتماع و یا طبقات منزلتی، در یک جبر ناخواسته، بایستی به این نیازها پاسخ دهند؛ در غیر این صورت شخص مورد سرزنش قرار میگیرد. نتیجۀ روانی این رویکرد چنین خواهد بود که شخص در قشر منزلتی، خود را فقیر میداند.(زیمل، 1393، ص 305) به همین صورت در مورد ماکار دیووشکین در داستان دیده میشود که وی ازاینرو چای مینوشد تا در معرضِ سرزنش همتباران خود قرار نگیرد؛ اگر چنین نبود اندک پولِ خود را برای چای خرج نمیکرد.(داستایوفسکی، 1393، ص 108) همچنین در مورد شیوه لباس پوشیدن او در اداره، باوجوداینکه فردی قانع است ولی اقتضا شغل اوست که با ظاهری آراسته در اداره حضور یابد؛ هرچند او به دلیل فقری که دچارش شده توانایی خرید لباس مناسب نیز ندارد. اجبار در ارضای نیازها (گاهاً غیرضروری)، آنجا نمود بیشتری مییابد که در معرض سرزنش همکاران و بالادستان خود قرار میگیرد. باوجوداینکه خودش انسان قانعی است و نیازی به این خرج نمیبیند ولی باید این نیازهای به وجود آورده شده را حتی با استقراض و حتی مساعده برآورده سازد.(داستایوفسکی، 1393، صص 79-75) البته باید خاطرنشان کرد اگر شخصی امکانات مالی در دسترس را برای رسیدن به اهداف و با ارضاء نیازهای خود کافی نداند در قشر منزلتی خود احساس فقر خواهد کرد؛ در چنین مواردی به مفهوم نسبی فقر میرسیم که حتی برای یک شخص نسبتاً غنی نیز میتواند حادث شود که در شرایط مالی خود احساس فقر کند؛ ولی چنین حالتی از لحاظ جامعهشناختی اهمیتی ندارد زیرا تنها حالاتی فقر برای ما قابلبحث است که کنشی اجتماعی شکل گیرد، یعنی شخص فقیر مساعدهای دریافت کند و یا نظر به موقعیت جامعهشناختیاش، مستحق دریافت مساعده باشد.
نظر به مقدماتی که مطرح کردیم در چنین شرایطی، فرمهای بسیار جدیدی از فقر پدید میآید که زاییدۀ این عصر هستند. این فرم اشخاص فقیر باوجوداینکه اعتبار مالی دارد ولی به دلیل ضوابط و قوانین به وجود آمده در نظام بوروکراتیکی مدرن، از اعتبار مالی خود، اجازۀ استفاده ندارند هرچند استحقاق تام داشته باشد. این ضوابط و قوانین، باوجوداینکه شخص استعداد ذهنی و توانایی جسمی کسب درآمد دارد، او را از کسب درآمد محروم میکنند؛ این عوامل اجتماعی شرایطِ شخص را به سمتی سوق میدهد که اینگونه اشخاص به جایگاه فقیری هبوط کنند که مستحق دریافت مساعده میباشد. در چنین حالاتی به دلیل اینکه شخص روزگاری به منزلت اجتماعی مناسبی متعلق بوده سعیاش به این است تا شرافتمندانه، حتی با سختی و مشقت ادامه حیات دهد به امید اینکه از بحران بیچارگی رهایی یابد و به وضعیت پیشین بازگردد. برای درک بهتر از این فرم جدید فقر، آقای گارشکوف نمونۀ مناسبی است چون روزگاری در یک شغل مناسب کسب درآمد میکرد ولی به دلیل کلاهبرداری دولتیای که رئیس او انجام داده بود، احتمال میدادند او نیز در این کلاهبرداری همکاری داشته، درنتیجه بارأی دادگاه از حقوق و مزایای قانونی که به او تعلق داشت محروم شد.(داستایوفسکی، 1393، صص 170-168) در این شرایط آقای گارشکوف که در معرض ظن کلاهبرداریِ دولتی و دزدی قرارگرفته، اجازه اشتغال در هیچ کاری را برای او قائل نبودند.
شرایطی مطرحشده سنخ جدیدی از فقر (به تعبیری دقیقتر فقر دورهای) پدید میآورد که شخص به دلایلی که گفته شد نظر به موقعیتاش، مستعد دریافت مساعده است ولی خود شخص به چنین خواستهای تن نمیدهد، یعنی مساعده را حق خود نمیداند؛ چون با شرایطی که برای او به وجود آمده است بهزعم خود فردی خاطی است و به خود اجازه نمیدهد که طلب مساعده کند. همانطور که از سبک و سیاق داستان پیداست آقای گارشکوف دچار افسردگی و سرخوردگی زیادی شده و باوجود فقر مفرطی که دارد حاضر به درخواست مساعده حتی از همسایگان خود نیست.(داستایوفسکی، 1393، ص 167) از طرف دیگر اجتماع و سایر اشخاص در اکثر موقعیتها، هیچ وظیفهای مبنی بر مساعدت به این فرم اشخاص فقیر، در خود نمییابند چون در دید ناظران، این اشخاص متعلق به یک منزلت اجتماعی مناسب بودهاند؛ گواه این گفته این است که هیچ مؤسسه یا انجمنی، اختصاص مساعده برای آقای گارشکوف را حق خود نمیداند از سوی دیگر، خود گارشکوف حتی حاضر نیست مورد مساعده قرار گیرد. البته این وضعیت در همه موارد صادق نیست و افرادی مثل ماکار وجود دارند که بهرغم تهیدستی، اندک دارایی خود را صدقه میدهند؛ نه از سر حس وظیفه بلکه از سر همدردی و حس نوعدوستی[8].
نتیجهگیری
این گفتار در پی طرح رویکردهای اجتماعیای بود که در پیرنگ رمان بیچارگان، به اشخاص فقیر و شیوۀ مساعدت به آنها روا شده است. با اتکای نظری بر مقالۀ فقیر، اثر گئورگ زیمل که سه سنخ فقیر را براساس عناصر حق و وظیفه تمیز داده، توانستیم علاوه بر آنسه، سنخ جدیدی از فقر را از بطن رمان استخراج کنیم.
بهطور خلاصه در این مقاله، جنبههایی از رابطۀ فقیر و اجتماع بررسی شد تا دریابیم فقیر حق خود میداند که مورد مساعدت قرار گیرد یا اینکه وی مساعدت را حق خود نمیداند و نهایتاً در مورد مساعدت کننده، این رابطه در خصوص با خصیصۀ وظیفه سنجیده شد. در دیدگاه اول، انسان فقیر صرفاً حق خود میداند از جانب اشخاص مورد مساعدت و صدقه قرار گیرد درصورتیکه در دیدگاه دوم یک رابطه رفت و برگشتی بین حق و وظیفه وجود دارد؛ یعنی با اینکه در ابتدا فقیر حق خود نمیداند و صدقه هم از طرف مساعده کننده بهعنوان وظیفه مطلق تلقی نمیشود، ولی با تکرار عمل صدقه دادن هم فقیر حق خود میداند و هم مساعده کننده وظیفۀ خود. درنهایت دیدگاه سوم مبتنی بر وظیفۀ اخلاقی است که اجتماع یا ناظران، بر عهده اغنیا میگذارند تا دستگیر فقرایی باشند که با آنها رابطۀ نزدیکی دارند.
در این مقاله بررسی کردیم که چگونه فقر در شرایط مدرن، باعث شد علیرغم تخصیص هزینهها برای زدودن چهرۀ خشن فقر از شهرها بهوسیلۀ افزایش مؤسسات و نوانخانهها، جامعۀ مدرن نتوانست تکدی گری ناشی از این چهره را مخفی کند.
از بررسی فضای اجتماعی این رمان دریافتیم مدرنیته بهوسیلۀ آرمان افزایش رفاه و آسایش اجتماع بشری، منجر به تغییر جوامع شد و در این مسیر تا حدی موفق بود؛ ولی بااینوجود در این شرایط، گونۀ بسیار جدیدی از فقر را پدید آمد که میتوان گفت که زائیده و مخصوص شرایط مدرن هستند. اینگونۀ جدید چهرهای بسیار خشن و درعینحال پنهان دارد که در داستان بهخوبی به نمایش درآمده است. برای این سنخ انسان فقیر، نه حقی برای ادعای مساعده برای فقیر وجود دارد، نه وظیفهای مبنی بر مساعدت از سوی اشخاص و یا اجتماع. نهایتِ این چهرۀ پلید را میتوان در مورد آقای گارشکوف بهروشنی دید که درنهایت، علیرغم دریافت بدهی خود و تبرئه از اتهام کلاهبرداری، دیری نپایید که او نیز همانند پسرش جان سپرد، نه از سرِ مرض، بلکه از شرایط بدِ روحی و روانی که اینگونه فقر مدرن بر او تحمیل کرده بود.
منابع:
داستایوفسکی، فئودور (1393) بیچارگان، ترجمه خشایار دیهمی، تهران: نشر نی.
زیمل، گئورگ (1393) فردیت و فرمهای اجتماعی، ترجمه شهناز مسمّیپرست، تهران: نشرثالث.
تیموتی، دالن (1388) جامعهشناسی مصرف، ترجمه علیاصغر سعیدی و مهدی حسینآبادی، تهران: انتشارات جامعهشناسان.
[1] Georg Simmel
[2] در اینجا منظور، درآمد بالای عصر صنعتی در مقایسه با درآمد اندک عصر کشاورزی یا غیرصنعتی میباشد.
[3] در اینجا منظور، درآمد بالای عصر صنعتی در مقایسه با درآمد اندک عصر کشاورزی یا غیرصنعتی میباشد.
[4] Poor Folk
[5] یکی از شخصیتهای داستان بیچارگان داستایوفسکی.
[6] منظور این است که در این رویکرد شخص فقیر هیچ حقی برای خود قائل نیست که مساعده مطالبه کند.
[7] moral induction
[8] گارشکوف ازاینرو از ماکار درخواست مساعدت میکند چون میداند او نیز در وضعیتی مشابه او قرار دارد و حس قرابت روحی بین این دو وجود دارد از طرفی ماکار نیز از سرِ ترحم نصف دارایی خود را به او میدهد پس در اینمورد این مساعده بیشتر جنبهای روانشناختی دارد تا جامعهشناختی.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.